chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

چقدر زود دیر شد قیصر!

از اولین باری که دیدمش یک سال هم نمیگذره.با اینکه شعراش تو کتاب های درسیمون

بود ولی تا همین پارسال که سی دی جشن چلچراغ رو گرفتم چهره ش رو ندیده بودم.

اما در همون نگاه اول ازش خوشم اومد.

وقتی اومد تا نشان فرزانگی رو بگیره گفت:

من چون عادت ندارم هیچ جایزه ای رو بگیرم ...یادم هست موقعی که دبیرستان بودم آرزوم

بود که یه روزی دکتر شریعتی رو از دور ببینم.چه برسه به اینکه ایشون منو ببینه یا من چیزی

براش بخونم و ایشون به من جایزه ای بده.

این آرزو محقق نشد ولی بر عکسش امروز محقق شد.من میخوام اگه شما اجازه بدین(خطاب

به حضار)این جایزه رو به عنوان یکی از شاگردان کوچک دکتر شریعتی به ایشون تقدیم کنم که

...

و تشویق حضار این اجازه رو به او می دهد تا او جایزه را به همسر شریعتی تقدیم کند.

 

شعری دارد به نام لحظه های کاغذی که خیلی زیباست:

خسته ام از آرزوها آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی بال های استعاری

لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی زندگی های اداری

تا اینکه می رسد به:

رو نوشت روزها را روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی با خواهد برد باری

و اوج این شعر:

روی میز خالی من صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها نامی از من یادگاری

 

و زیبای دیگری هم سروده:

حرف های ما هنوز ناتمام/تا نگاه می کنی/وقت رفتن است/باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از اینکه با خبر شوی/لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود/آی/دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر زود دیر می شود