chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

من و یلدای تنهایی/من و تنهایی چله

الان که من دارم شکلات رو بروز می کنم همه دارن تخمه می شکنن و حافظ باز می کنن

(طبیعتا منظورم دیوان حافظه) و حسابی دور هم بگو و بخند راه انداختن و خلاصه حالی به

حولی.

وقتی به مامانم میگم من نمیام باز نگران حرف فامیل میشه.و اینکه احتمالا باز باید یه

سری حرفای تکراری بشنوه که چرا این بچه(در خانواده ما همه ی مجردها بچه به حساب

میان)باز تو خونه نشسته؟

چرا اصلا بیرون نمیاد؟چرا اینقدر منزوی و گوشه گیره؟چرا تو لاک خودشه؟ و ...

ولی من ترجیح دادم شب یلدا تنها باشم درست مثل پارسال که یلدا رو تنهایی گذروندم.

یلدای ۸۵ بهونه ای داشتم به اسم کنکور که فقط بهونه بود برای نرفتن به خونه ی اقوام.

اما امسال بهونه ای در کار نیس.نمی رم چون نمی خوام.

اصولا آدم گوشه گیری نیستم و اتفاقا خیلی خیلی اجتماعی ام.تو جمع بودن رو دوس دارم

و خیلی خیلی هم نسبت به همسن و سالام شنگولم.الان که افسردگی شده بلای جون

نسل ما من اصلا افسرده نیستم و خیلی هم سرحالم.

اینکه ترجیح میدم یلدا تنها باشم ربطی به این چیزا نداره.کار خاصی هم خونه ندارم فقط

خواستم که تنها باشم.همیییییییییییییییییییییییییین.

....................................................................................................................

کاشکی به جای اینکه امتحانات رو آخر ترم میگرفتن اول ترم میگرفتن!!!!!البته منظورم همه ی

درسا نیست.مثلا شفاهی ها.سه شنبه ادبیات میان ترم داشتیم.اونم شفاهی.استاد گفت

۵ نفر تو کلاس باشن و بقیه برن بیرون تا نوبتشون بشه.

ما همه رفتیم بیرون و اینجا بود که تازه آشناییمون شروع شد.خب وقتی حدود چهل نفر آدم

پشت در کلاس و توی سالن می ایستن طبعتا حرف هم پیش میاد و مخصوصا اگه یه استادی

مثه استاد ما که واسه هر گروه نیم ساعت وقت میذاره...

خب این باعث شد که تقریبا همه مون با هم صمیمی بشیم.و من ناراحتم از اینکه فقط یکی

دو جلسه ی دیگه این بچه ها رو می بینم.

ما ۱۰ نفر بودیم که آخرین گروه سه شنبه بودیم و بقیه افتادن واسه هفته ی بعد.

چهار تا دختر خنگ و شش تا پسر که دستکمی از اونا نداشتن.(البته دور از جون خودم)

اون چهارتا که اصلا بحثشون نبود.همین که شروع کردن به خوندن گند زدن و استاد رسما

اعلام کرد که با این وضع صفر می گیرن.از بین ما هم فقط دو تا بودیم که مثه آدم خوندیم و

معنی کردیم.

بیست دقیقه از ساعت قانونی کلاس گذشته بود که کارمون تموم شد.من و یه پسره A

گرفتیم و همه از دم C گرفتن.اون روز خیلی شارژ نبودم ولی نمره ای که استاد داد حالم رو

سرجاش آورد.

حالا فک کن رفتیم تو اتوبوس دختره ی پررو برمیگرده میگه:جاهای خوبش واسه تو افتاد ولی

واسه من سخت افتاد.

آی دوست داشتم یه چیز می نواختم زیر گوشش.آخه یکی نبود بهش بگه عزیز من!خانوم

من!توی بیسواد که از رو هم نتونستی بخونی بعد غر میزنی که معنی هات سخت بود.

واقعا چقدر بعضی ها رو دارن.

..................................................................................................................

فیلسوف جان یکی از دوستامه که بخاطر علاقه اش به فلسفه بهش این لقب رو دادم.

فیلسوف جان از یکی از بچه های ادبیات خوشش اومده.بهش میگم چرا اقدامی نمی کنی؟

میگه احتمالا ازم بزرگتره.

میگم عیزم.این مسائل حل شده ست.مهم تفاهمه.با یک گارد فیلسوفانه میگه:

نه!به نظر من دختر حداقل ۵ سال باید از پسر کوچکتر باشه.وقتی چشمای از حدقه در اومده

منو می بینه کلی توضیح میده در باب اینکه این جمله ش درسته.

من با حداکثر سه سال موافقم ولی با حداقل ۵ سال نه.فک کن.اون دیگه زن نمیشه.میشه

دختر کوچولو.بد میگم؟

خانوما همینجوریش سنشون رو پایین میارن چه برسه به  اینکه...

................................................................................................................

پارازیت۱:دست خودم نیست.میدونی؟ هر کار می کنم میای تو خیالم.

پارازیت۲:ببخشید که کامنتدونی رو می بندم.خب آخه دلیلی نمی بینم که بخوام باز بذارمش.

مثلا پست قبلی که حکم آگهی ترانه ی جدید شادمهر رو داشت واقعا چه دلیلی داشت که

باز بذارمش؟یا بقیه.مثلا چی می خواستی بگی عیزم؟