chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

گاز نداریم پس می لرزیم!

۱-میم یکی از فامیلای دورمونه.یه دختریه که تعداد برخوردهامون از تعداد انگشتان دست

هم کمتر بوده.اما توی همین چند تا برخورد کوچیک من خیلی ازش بدم اومد.به خاطر نوع

فرهنگش که البته به خاطر خانواده ای بود که در اون رشد کرده بود.

در هر صورت من اصلا حس خوشایندی نسبت به خانواده شون نداشتم.طوریکه حتی در

زمان اومدنشون به خونه ی ما من اصلا جلو نمی رفتم و حتی نمی دیدمشون.(شاید این

رو بی فرهنگی بدونین ولی من واسه خودم دلایلی دارم)

همیشه وقتی مامانم می خواست با من شوخی کنه و منو اذیت کنه اسم این دختره رو

می آورد و عکس العمل منفی من باعث خنده می شد.یعنی این تنفر تا اونجایی بود که

پدر و مادرم هم از این احساس من نسبت به میم خبردار بودن.

عید غدیر که شد من خونه بودم و مامان و بابام رفتن دیدن آشناهای سید.یکی از اون جاهایی

که رفتن خونه ی میم بود.چون مادرش سید بود.

وقتی برگشتند بابام به شوخی گفت:یه جایی رفتیم که تو دوست داری.

گفتم کجا؟ گفت خونه ی میم اینا.

من مثل همیشه اون عکس العمل منفی رو بروز دادم.

مامانم گفت:پس صبر کن برات تعریف کنم.اگه بگم چی شد چیکار می کنی؟

گفتم مگه چی شد؟

مامانم گفت:تا وارد شدیم میم اومد جلو.بغلم کرد و گفت:سلام مادر شوهر عزیزم!!!!!

آی من داغ کردم.گفتم یعنی من اینقدر کم شانسم که میم باید از من خوشش بیاد؟

همون شب مامانم گفت:حالا که بحثش پیش اومد بذار یه چیزی رو بگم.

گفت که مامان میم تو رو داماد خودش میدونه و از این حرفا.

من هر چی تو دهنم بود به میم و مامانش گفتم.گفتم مگه آخه زمان قدیمه که این تفکرات

مسخره رو دارن؟

مامانم میگه تو نباید ناراحت بشی.اینا تو محیط سختی بزرگ شدن و فرهنگشون همینه و

از این حرفا.ولی من هیچ طور توجیه نشدم.چون معتقدم فقر و بدبختی به تنهایی نمی تونه

فرهنگ آدما رو از بین ببره.اینکه میگن فرهنگ دهاتی زاده ها درست نشدنیه راسته.

در هر صورت اگه تا همین الان خیلی کم میم و خانواده اش رو می دیدم با این حرفا حاضر

نیستم حتی یه بار دیگه با هم روبرو بشیم.

۲-بعضی مناطق اینجا از صبح یکشنبه گاز نداشتن.ما از صبح دوشنبه.امشب دیگه رسما گاز

قطع شد و ما موندیم و سرما.بابام گرمکن و شلوار ورزشی پوشید.مامان و داداشم هم تا

تونستن خودشون رو پوشوندن توی سرمای خونه.

من با کمال پررویی با البسه ی تابستونی و شلوارک تو خونه ول می گشتم.هی مامان و بابام

می گفتن برو لباس بپوش می گفتم سردم نیست و به خدا سردم هم نبود.

اما ساعت که ۹ شد دل پیچه ی شدیدی سراغم اومد.دل پیچه که گرفتم مامان و بابام چپکی

نگام می کردن که بچه جون!مگه اینقده نگفتیم لباس بپوش.آخرش به این حماقت یا خریت

پایان دادم و لباس گرم پوشیدم و الان خداروشکر دل پیچه ندارم.

۳-بیش از یک ماه بود که توفیق اجباری رو سینمای اینجا آورد.هر کی هم رفته بود تعریف کرد

و آخرش وسوسه شدم تا ببینم.جمعه رفتیم و دیدیم.فیلم بامزه ای بود که مزه ی خودش رو

مدیون هنر رضا عطاران بود.

سه شنبه قراره با یه اکیپ دیگه برای دومین بار بریم.

پارازیت۱:دوشنبه دومین امتحان میان ترم ریاضی داشتیم که خب نتیجه اش هم معلومه.

پارازیت۲:همچنان خاطر خواتم baby.