chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

سوتی

آنا:شهروز،چرا اینقدر تیره شده پوستت؟

شهروز:من تیره نشدم،تو عینک آفتابی گذاشتی.

آنا از فرط وحشتناک بودن سوتی سرخ میشه.

شهروز آروم به ما میگه:

خدایا! این کی بود گیر ما افتاد.این همه دختر تو دانشگاه رو ول کردم،

اومدم اینو گرفتم.

و طبق قرار شب قبلمون،شهروز به ما بستنی داد.

(قرار بود هر کی اولین سوتی رو داد،واسه همه بستنی بخره)

تا عصر،آنا چند تا سوتی دیگه هم داد و شهروز فقط سرش رو به علامت

تاسف تکان می داد.

اگه چند ساعت بیشتر با هم بودیم،بیچاره ها مجبور میشدن شام بدن.