هر چقدر از محیط دانشگاه خوشم اومد از بودن در کلاساش عذاب می کشم.در هر صورت
دانشگاه فقط یک ساله که ساخته شده و محیط قشنگی داره ولی تو کلاس که میرم
انگار دارم احساس خفگی می کنم.شاید هم دلیلش این باشه که هیچکدوم از اونایی
که باهاشون کلاس دارم رو نمی شناسم و فعلا تنهای تنهام.
دوست دارم فقط برم دانشگاه که توی راهروهاش قدم بزنم.هی برم پایین هی برم بالا
و توی سالن هاش چرخ بزنم.می دونم که راهروهای دانشگاهمون شانزه لیزه نیست
ولی باور کنید خیلی قدم زدن توی سالن هاش مزه میده.
...
اولین روزی که رفتم یکشنبه بود.بلافاصله رفتم سراغ اعلانات تا شماره کلاس هام رو
پیدا کنم.اما همه ی کلاس هام رو پیدا کردم جز کلاس یکشنبه.یعنی در اولین روزی که
رفتم دانشگاه کلاسی در کار نبود.
دو سه بار برنامه ی یکشنبه رو مرور کردم ولی ساعت کلاس ما نبود.در همین حال ترانه
یهو جلوم ظاهر شد و به سبک پرستوی چارخونه یه پخخخخخخخخ اساسی کرد*.کلاسش
تموم شده بود و می خواست بره.ترانه هم برنامه ی یک کلاسش رو پیدا نکرده بود.مثل
اینکه تق و لق بودن کلاس ها طبیعی بود.
ترانه رفت و منم رفتم طبقات بالایی و کلی اتاق های گروه مکانیک رو زیرورو کردم ولی
مسئولین محترم تشریف نداشتند.آخرش هم یه آقایی گفت برو خونه فردا بیا.منم رفتم
و به خونه که رسیدم دیگه جون نداشتم.
...
یکشنبه کلاسمون ساعت ۸ شروع شد.ریاضی ۱ داشتیم و عجب استادی بود.از اونایی که
معلومه حسابی بیچارمون می کنه.بعدش هم فیزیک داشتیم که استاد محترم ۴۵ دقیقه ای
کلاسی که قرار بود ۳ ساعته باشه رو سر هم اورد.
...
پاتوق جدید
امروز امین و عموجون اومدن پایین خونه مادربزرگم.تا خونه شون آماده بشه احتمالا دو هفته
طول میکشه که قراره پایین باشن.همین شب اولی من و پدرم و عمو کوچیکه(که اونم هم
آپارتمانی ماست) رفتیم پایین تا سلام و علیکی کنیم با مهمانان موقتی آپارتمان.
قرار شد امین فردا بیاد بالا و فکری به حال رایانه ی بی برنامه ی من بکنه.
...
*ترانه دختر عمه منه که از وقتی روانشناسی قبول شده حرکات پرستوی چارخونه رو جلوش
انجام میدیم.در هر صورت هر دو روانشناسن دیگه.
...
پارازیت:امروز تو اتوبوس دانشگاه یه اتفاقی افتاد که یکم عذاب وجدان دارم.هر چند هیچ
وظیفه ای بر دوشم نبود ولی...