chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

chocolate

Eternal sunshine of the spotless mind

سه شنبه های خط خطی

عزیزم یادت میاد سه شنبه ها...

همانطور که شاعر می فرماید کلا سه شنبه روز جالبی می باشد.از آنجا که دوشنبه ها

ساعت ۸ صبح کلاس دارم اونم ریاضی که اصلا نمیشه باهاش شوخی کرد مجبورم شب

دوشنبه زودتر بخوابم و به همین دلیل یکشنبه شب اینترنت بی اینترنت.

دوشنبه شب ها هم که عادل اجازه نمیده بیام با اون برنامه ش.بنابراین احتمالا آپ های

شکلات سه شنبه ها انجام می گیرد.به خودم افتخار می کنم که پس از مدت ها ۷۲

ساعت دوری از اینترنت رو تجربه کردم.

ارتش سرخ استقلال را دق داد...

خوشحالم که با گل دقیقه ۸۵ پرسپولیس یک امتیاز از استقلال گرفت.اس اس به یک برد

نیاز اساسی داشت و پرسپولیس به نباختن.بهرحال به هدفمون رسیدیم.زدن گل دقیقه

۸۵ اونم بین کلی استقلالی که دورم رو گرفتنه بودند واقعا مزه داد.

حالا اینکه بعضی ها!!! نمیخوان قبول کنن که نتیجه ی دربی به سود ما بود بحث دیگریست.

راهمو کج کردی عزیز...

دیروز یکی از بچه ها دوران راهنمایی زنگ زد خونه مون.گفت کجا قبول شدی؟گفتم مکانیک

آزاد.شاخ در اورد.گفت تو رفتی آزاد؟مگه میشه؟تو که فلان بودی و بهمان.

فقط حسرتش مونده به دلم اون روزایی که شاگرد اول بودم اما از سوم دبیرستان همه چی به

هم خورد.یاد روزایی میفتم که تنها معدل ۲۰ مدرسه بودم و خیلی ها حسودیشون میشد و

با کنایه میگفتن نمره ها مال خودت نیست.

اما زندگی تحصیلی من از سوم دبیرستان دقیقا عوض شد.خیلی دوست دارم برگردم به دو

سال قبل و دوباره ادامه بدم.اما حیف که زمان به عقب برنمیگرده.

عشق کجکی...

پسرها رو دوست دارم.یعنی عاشقشون میشم.اینکه یک پسر از دختری خوشش بیاد و یا

دختری عاشق پسری بشه عجیب نیست.اما من از همون اول ابتدایی عاشق پسرها میشدم.

یه حس عجیبیه که کمتر کسی تجربه میکنه.

چون نه هوسی وجود داره و نه رابطه ای.فقط عشقه.یادم میاد از همون بچگی مثلا از فلان

پسر هم مدرسه ای خوشم می اومد.اکثرا هم از پسرهایی که ازم بزرگتر بودن.همیشه دوست

داشتم که همسن اون پسره بودم و باهاش دوست بودم.

هفته ی پیش هم یه پسره ی ترم بالایی بود که خیلی خوشم اومد ازش.شاید از نظر دیگران

خوشتیپ به حساب نیاد ولی من از چشماش خوشم اومد.خاصیت عشق پسری اینه که

تیپ و مدل مو نقش اساسی نداره.شاید دخترها از پسری خوششون بیاد ولی من بدم بیاد

ازش.

مثلا به نظر من برادپیت اصلا خوشگل نیست که بعضی ها دیوونه شن.به جاش از قیافه ی

کوین کاستنر یا جرج کلونی خوشم میاد که شاید اصلا هم خوشتیپ به نظر نیان.

دارم کم میارم...

رسما احساس می کنم نمی کشم و دارم کم میارم.همیشه از دوران ابتدایی بگیرین تا

دبیرستان کوچکترین دانش آموز کلاس بودم.چون متولد آذر ۶۸ بودم و شناسنا مه ام رو زودتر

گرفتن و با بزرگتر از خودم می رفتم سر کلاس.یعنی با ۶۷یها.

همین دبیرستان خیلی از همکلاسی هام دقیقا یک سال از من بزرگتر بودن ولی خب هر جور

بود کشیدم خودمو و مشکلی نداشتم.اما دانشگاه فرق میکنه.چون اکثرا دو سال کنکور دادند

دو سال از من بزرگترن.

یعنی کسانی که همکلاسی ام هستن یا یک سال ازم بزرگترن یا دو سال.این نامردی نیست؟

چه خبر از دانشگاه؟

۱-قبلا هم نوشتم که بهترین کلاس ادبیاته.ولی خانم استاد به طرز بدفرمی دودره باز می باشد

و از سه جلسه دو بار غیبت داشته.دیگه تعریف نمی کنم.

۲-غذای دانشگاه خیلی بدفرمه! به قول یکی از بچه ها غذای مرغه و به قول یکی دیگه غذای

گنجشکه.خوشمزه ست ولی کمه.

........................................................................................................................

پارازیت:هی تو!میخوام بهت نزدیک بشم.میخوام تورو اهلی کنم.اهلی کردن یعنی ایجاد

علاقه کردن.دوست دارم خیلی زیاد ولی تو که اینو نمی فهمی.چون هیچ چی ازت ندارم.

بوووووووووووووووووووس.