از اولین باری که دیدمش یک سال هم نمیگذره.با اینکه شعراش تو کتاب های درسیمون
بود ولی تا همین پارسال که سی دی جشن چلچراغ رو گرفتم چهره ش رو ندیده بودم.
اما در همون نگاه اول ازش خوشم اومد.
وقتی اومد تا نشان فرزانگی رو بگیره گفت:
من چون عادت ندارم هیچ جایزه ای رو بگیرم ...یادم هست موقعی که دبیرستان بودم آرزوم
بود که یه روزی دکتر شریعتی رو از دور ببینم.چه برسه به اینکه ایشون منو ببینه یا من چیزی
براش بخونم و ایشون به من جایزه ای بده.
این آرزو محقق نشد ولی بر عکسش امروز محقق شد.من میخوام اگه شما اجازه بدین(خطاب
به حضار)این جایزه رو به عنوان یکی از شاگردان کوچک دکتر شریعتی به ایشون تقدیم کنم که
...
و تشویق حضار این اجازه رو به او می دهد تا او جایزه را به همسر شریعتی تقدیم کند.
شعری دارد به نام لحظه های کاغذی که خیلی زیباست:
خسته ام از آرزوها آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی بال های استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی زندگی های اداری
تا اینکه می رسد به:
رو نوشت روزها را روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی با خواهد برد باری
و اوج این شعر:
روی میز خالی من صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها نامی از من یادگاری
و زیبای دیگری هم سروده:
حرف های ما هنوز ناتمام/تا نگاه می کنی/وقت رفتن است/باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از اینکه با خبر شوی/لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود/آی/دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود دیر می شود
بعد بعضی ها پیدا میشن میگن جشن های چلچراغ به درد نمی خوره !
مگه کسی جرات داره بگه به درد نمی خوره؟
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
سکس 5 قاره/شرکت درجایزه800دلاری
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع
مثل همیشه آخر حرفم / و حرف آخرم را / با بغض می خورم
واقعا چقدر زود دیر میشود
جالب بود ممنون ! میسر نگرددبه کس این سعادت ! به مکه ولادت به مسچد شهادت !
سلام مسافر
روح قیصر مین پور شاد...
دیروز برنامه استانه ویژه ای در مورد قیصر امین پور داشت
آره راست می گی مرده پرست هستیم...واقعا که باید از خودمون خجالت بکشیم
قیصر با تنفس صبح رفت و ناگهان همه گفتند « ناگهان چقدر زود دیر شد. »
روحش شاد...
یه چیزی رو دقت کردی خودت؟
یه مدت تند تند اپدیت می کنی وبلاگت و یه هو نمی دونم چی می شه که چند روز بعد پیدات نمی شه!
دلیلش اینه که شب دوشنبه و دوشنبه شب بخاطر درسای دوشنبه و یه سری برنامه نمی تونم بیام.مگر استثنائاتی مثل تعطیلی ها.به همین دلیل اکثرا حد فاصل چهارشنبه تا شنبه آپ می کنم.
البته این دو تا پست که واسه قیصر بود اتفاقی شد.اگه قیصر نمی رفت من هم این دو تا رو نمی نوشتم.